غربت و غم، اشک دو چشم ترم / بازنویس از سر خط دخترم 

قصه روزی که پدر بود و جنگ / پای سفر، خط خطر بود وجنگ

معبر و مین بود و پدر یا حسین / خط کمین بود و پدر، یا حسین 

خانه ای از عشق خدا سنگرش / حال و هوای دگری در سرش 

فارغ از این خاک، خدایی شدن / همدم مرغان هوایی شدن 

قصه لب تشنگی و نان خشک / خط ترک روی لب و بوی مشک 

نقطه سر خط و پایان جنگ / دایره هشتم دوران جنگ  

صبح ظفر آمد و برگشتم / با دل پر ترکش و زخم تنم  

نقطه سر خط و دیگر تمام /  جان تو و خط پدر

                                                                   والسلام !

 

غمت مباد پدر !!

من برگشتم.

هرچند از رفتن، رسیدن نصیبم نشد. اما ماندم … به گمانم رفتن، ماندن است. دلتنگی هایم ماندن

است. نوشته هایم ماندن است و تو ماندنی تر از همه ی اینهایی ...

گفتم شاید با رفتن دلتنگی هایم از دفتر مشق کلاس اول خط بخورد اما نشد … انگار هیچ وقت نمیشود.

رفتم اما دوباره همان مداد تراشیده شده ی کلاس اولم من را کشاند به اینجا ...

به نوشتن

به تو

به غروب

به فکه

به شلمچه

به غربت بچه های کربلای پنج

به نگاه حاج حسین که قلم می گذارد توی دستم

به خودم

همه ی نوشته هایم ختم شد به بودنت … بودنم و بودنش …

و چقدر زیباست این بودن ها و نبودن ها

که

تو نباشی

او نباشد

و

تنها من باشم …

و

روی شانه هایم این نبودن ها سنگینی کند!!

اما غمم نیست …

مدت هاست که غمم نیست !!

راستش این روزها

دوکوهه را

ساختمان مقداد را

خودم را

تو را

قطعه 27 را شعر میکنم !!

 

برگشت نوشت :

دلتنگی من را کشاند به اینجا …

ببخش اگر قرار است دریا همیشه لباس خاکی پدرم باشد !!