حوالی دلتنگی ..
شیری در خانه نداریم اما مادر تمام غربت یتیمی ام را وصله دستان خالی ام می کند ...
و ...
و روانه ی رواق چشمانت ...
امشب که منتظرت بودیم، نیامدی ... راستی ثانیه ها اندر خم کدام کوچه نگاهت را گم کرده اند؟!
می شود در را برایم باز کنی ...
فقط کمی ...
می دانم که مرهمی ندارم ...
فقط کمی بگذار قربان صدقه ی سَرَت بروم ...!!
می شود کمی از درد خودم هم برایت بگویم ...؟!
می شود دیگر توی بسترت نخوابی ؟!
می شود دوباره یتیمم نکنی ...
می شود
می شود ..
می شود یک دل سیر نگاهت کنم ...
یک دل سیر برای روزهای مبادا ...
برای روزهایی که دوباره زخم یتیمی ام سر باز می کنند !
قربان سَرَت ... فقط نگو که درد می کند همانجا که مهمان شمشیر شد ...
ببین دلم را ...
دلم را ببین ...
دل من بیشتر درد می کند ...
دل درد خیلی سخت است ... خیلی سخت است ب .. ا ... ب...ا
مرد نخلستان های کوفه بلند شو ...
چاه منتظر است ...
کوفه منتظر است ...
یتیم منتظر است ...
من هم م.ن.ت.ظ.ر ...!!
بلند شو ...
دوباره بی بابا علی شدن سخت است ...!!
امید نوشت :
به دلم بَرات شده بابام میاد امشب ...
غصه نوشت :
می شود فقط کمی از غصه دق کرد ؟؟!
کوچه نوشت :
سایه تون سنگینه مولا
کجا رفته اون چشاتون
کوچه خیلی وقته مونده
چشم به راه قدماتون